هاليوود و فرجام جهان

هاليوود و فرجام جهان " قسمت اول "

 

فرجام جهان از ديدگاه هاليوود اصولاً بر اساس دو اصل دنبال شده است: يكي آنكه بشر به دليل پرداختن به انرژي هسته‌اي و در نهايت بمب اتمي باعث نابودي حيات در كرة زمين خواهد شد، و ديگر آنكه يك برخورد نهايي بين نيروهاي شرّ و كافر (اعراب و مسلمانان) عليه مسيح موعود و كشور بزرگ اسرائيل به نابودي و تخريب اكثر شهرهاي جهان مي ‌انجامد و اين همان جنگ «آرمگدون» است كه حاوي بخشي از اعتقادات بنيادگرايان انجيلي امريكا است كه يك پنجم آمريكا را تشكيل مي دهند. آنها ضمن در آميختن مسيحيت با صهيونيسم، منتظر آن واقعه ـ حضور مسيح(ع) ـ ، برپايي مملكت بزرگ اسرائيل و ساخت معبد «هيكل سليمان» بر خرابه‌هاي مسجدالاقصي هستند. در اينجا نگاهي به تاريخ استفاده از انرژي هسته‌اي به عنوان يك سلاح كشتارجمعي خواهيم داشت .

 

ابوالحسن علوي طباطبائي

فيلم‌سازي در سينماي هاليوود يكي از مهم‌ترين روش‌هاي ممكن است كه توسط دنياي غرب براي به اصطلاح جا انداختن فرهنگ و ايدئولوژي غربي در زمينه پايان دنيا با وسعت و با كليه امكانات مورد استفاده قرار گرفته است. در اين نوع فيلم‌سازي با استفاده از «ژانر» يا گونه علمي ـ تخيلي همواره تصويري از آينده به شكلي داستاني و گيرا ترسيم گرديده و سعي شده تا با استفاده از عناصر تحليل و هيجان و شگفتي به بينندة اين گونه فيلم‌ها بقبولاند كه آينده جهان آن گونه خواهد بود كه آنها تصوير مي کنند. اين مسئلة تصويري ريشه در ادبيات دارد و كتب علمي ـ افسانه‌اي نويسندگاني چون «ژول ‌ورن»، «ري ‌برادبري»، «هربرت جرج ولز» «آرتورسي كلارك» و تعدادي از نويسندگان رمان‌هاي علمي ـ تخيلي را در بر مي‌گيرد.

در تمام اين آثار تنها به اين نكته اشاره شده كه غرب سفيد پوست با دسترسي به علم و فن آوري به پيشرفت‌هاي حيرت‌انگيز بر همه چيز مسلط شده و بر همه اركان عالم هستي، چنگ بيندازد. در واقع در انديشه سلطه‌جوي غربي و به ويژه در آينده‌ نگري آنها به خوبي مي‌توان نداي فرعونيت و «انا ربّكم الأعلي» را شنيد. از ديدگاه آنها معارضه و مبارزه با انسان‌ها در آينده همواره مسئله‌اي حل شده است.

غربي‌ها جهان را همواره شامل دو قطب پيشرفته و عقب ‌افتاده دانسته‌اند. معيار چنين پيشرفت و پس‌رفتي، ترقي علمي و صنعتي و انباشت ثروت و قدرت‌هاي سياسي و نظامي و اقتصادي است، در حالي كه ديگر براي همگان اين حقيقت افشا گرديده كه اختلاف شرق و غرب از ابتدا به ويژه در سال‌هاي جنگ سرد (1991ـ1946) يك بازي سياسي بود براي تحميق مردم تا آنان را با انتخاب يكي از دو برقدرت به عنوان قيّم و سرپرست و پشتيبان داشته باشند؛حال آنكه حقيقت ماجرا چيز ديگري بود. هر دو ابرقدرت يك ماهيت داشتند كه آن هم استكبار و سلطه‌ جويي بود. حتي بعداً افشا شد كه شرق ماركسيست خود زاييده و آلت فعل غرب مال ‌اندوز بوده است.

هاليوود همواره دربارة جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هسته‌اي، انفجار جمعيت و فاجعة گرسنگي،آلودگي محيط ‌زيست و بيماري ‌هاي همه ‌گير و مهلك و غيره تبليغات فراواني از طريق فيلم، نوار ويديويي و سي ‌دي و دي ‌وي ‌دي به سرتاسر جهان داشته است. هدف اصلي و پشت پردة سياست‌گزاران سينمايي آمريكا ترساندن مردم دنيا، تحميل راه‌حل‌هاي از پيش ساخته شده و محكم كردن بند‌هاي بردگي و اسارت آنها است، نه آنكه بخواهند توجه انسان‌ها را به خطراتي كه بشر در پيش رو دارد، جلب كنند. بايد توجه كرد كه در واقع تصوير حقيقي جهان، تصوير يك جنگ و مبارزه اساسي بين دو نيرو است: يكي قدرت‌هاي استكباري با همة ترفندهاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي و مجهز به يك شبكه تبليغاتي وسيع شامل وسائل ارتباط‌جمعي و دوم توده‌هاي عظيم و بيكاران چندميلياردي انسان‌ها كه در سرتاسر جهان، حتي در همان كشورهاي به اصطلاح متمدن و ابرقدرت و قلدر حضور دارند.

فرجام جهان از ديدگاه هاليوود اصولاً بر اساس دو اصل دنبال شده است: يكي آنكه بشر به دليل پرداختن به انرژي هسته‌اي و در نهايت بمب اتمي باعث نابودي حيات در كره زمين خواهد شد، و ديگر آنكه يك برخورد نهايي بين نيروهاي شرّ و كافر (اعراب و مسلمانان) عليه مسيح موعود و كشور بزرگ اسرائيل به نابودي و تخريب اكثر شهرهاي جهان مي‌انجامد و اين همان جنگ «آرمگدون» است كه حاوي بخشي از اعتقادات بنيادگرايان انجيلي امريكا است كه يك پنجم آمريكا را تشكيل مي دهند. آنها ضمن در آميختن مسيحيت با صهيونيسم، منتظر آن واقعه ـ حضور مسيح(ع) ـ ، برپايي مملكت بزرگ اسرائيل و ساخت معبد «هيكل سليمان» بر خرابه‌هاي مسجدالاقصي هستند. در اينجا نگاهي به تاريخ استفاده از انرژي هسته‌اي به عنوان يك سلاح كشتارجمعي خواهيم داشت.

 

كشف بمب اتم و نقش دانشمندان يهودي

در سال 1939م. «لئوسيلارد» فيزيكدان يهودي اهل مجارستان، از جمله افرادي بود كه خبر شكستن هسته اورانيوم را دنبال مي‌كرد. وي مي‌دانست كه اگر مقداري اورانيوم شكسته شود، انرژي حاصل از آن بسيار زياد و انفجاري خواهد بود. به علاوه نيروي انفجاري مقدار خيلي كمي از اورانيوم با هزاران تن از مواد منفجره معمولي برابر است. او به دليل توسعه ‌طلبي و محدوديت‌ هايي كه «هيتلر» براي يهوديان ايجاد كرده بود، اروپا را ترك گفته و به امريكا مهاجرت كرد و در آنجا با «آلبرت انيشتين» دانشمند يهودي كه وي نيز از آلمان فرار كرده بود، ملاقات كرد. چندي بعد بزرگان قوم يهود در امريكا انيشتين را واداشنتد كه نامه‌اي به «فرانكلين روزولت» ـ رئيس‌جمهور وقت امريكا ـ نوشته و وضعيت اين اختراع جديد و امكان دستيابي هيتلر به آن را شرح دهد. البته لازم به ذكر است كه آلمان نازي در دوران جنگ جهاني دوم بمب اتمي نساخت، گرچه تعداد زيادي از فيزيكدانان آلماني كه از كشورشان فرار كرده بودند، مسلماً برنامة تحقيقات هسته‌اي داشتند. اما در سال 1942 مخازن اساسي آنها در كشور نروژ منفجر شد و برنامه تحقيقاتي نظامي آنها دچار ركود گرديد. از آن تاريخ به بعد آلمان تحقيقات نظامي خود را در ساختن بمب‌هاي راكت‌دار خودكار متمركز ساخت و بايد اضافه كرد كه تا سال 1945 آلمان نازي راه درازي در ساختن سلاح هسته‌اي در پيش داشت.

به هر حال انيشتين نامه‌اي به روزولت نوشت و طرح ساخت و توليد بمب اتمي را به وي توصيه كرد. در اينجا نكته‌اي تاريخي وجود دارد. در سال 1947 به آلبرت انيشتين معروف پيشنهاد شد كه اولين رئيس‌جمهور اسرائيل باشد. او تقريباً اين پيشنهاد را پذيرفته بود ولي در نهايت منصرف گرديد.

تاريخ نامة مذكور به رئيس‌جمهور آمريكا، دوم ماه آگوست 1939 بود و يك ماه بعد، جنگ جهاني دوم در اروپا آغاز گرديد. در تاريخ هشتم دسامبر سال 1941 بالاخره روزولت دستور توليد بمب هسته‌اي را صادر كرد. درست روز بعد ، ارتش ژاپن به «پرل‌هاربور» حمله كرد و ايالات متحده خود را درگير جنگ جهاني دوم يافت. دانشمندان مقيم امريكا و انگلستان كه بعضي از آنها نيز يهوديان فراري از كشور آلمان و كشور ايتاليا بودند، علناً اعلام كردند، از اينكه هيتلر به اسرار ساختن بمب اتم پي برده و آن را توليد كند وحشت دارند و حتي پيش‌بيني مي‌شد كه در اين صورت هيتلر فاتح جنگ و آلمان قدرتمندترين دولت جهان خواهد شد. در سال 1941 نيز يك كميتة علمي ـ سياسي به نام «ماد»، (MAAD) طي گزارشي محرمانه به دولت انگلستان خواستار توليد بمب اتمي شد و تأكيد كرد كه بدون ترديد انجام اين امر نتايج قاطعي در جنگ خواهد داشت.

 

پروژه مانهاتان و آغاز عصر اتم

در سال 1942 يك پروژة نظامي تحقيقات اتمي در آمريكا تأسيس شد. اين پروژه بسيار سرّي بود و ميليون‌ها دلار براي ساختمان ايستگاه‌هاي تحقيقاتي آن خرج شد. طولي نكشيد كه هزاران دانشمند، تكنسين و مهندس در آن استخدام شدند. «انريكو فرمي» دانشمند ايتاليايي كه قبلاً در سال‌هاي دهه 1930 در مورد سرعت نوترون‌ها و برخورد آنها با هسته اتم پژوهش‌هاي مفيدي انجام داده بود نيز به آمريكا پناهنده شد و رهبري گروه تحقيق در زمينه واكنش‌هاي زنجيره‌اي حاصل از شكستن هسته اتم را بر عهده گرفت. پروژه مانهاتان تحت كنترل يك ژنرال ارتش آمريكا به نام «لسلي گرووز» بود و يك فيزيكدان آمريكايي به نام «جي.رابرت اوپنهايمر» سرپرستي تيم تحقيقاتي را كه شامل برخي از درخشان‌ترين فيزيكدانان جهان مانند «فرمي» بودند بر عهده داشت.

البته نخستين راكتور هسته‌اي در سال 1942 در شيكاگو زيرنظر فرمي ساخته شده بود. در اين راكتور تجزيه هسته يا توليد نيرو از اتم به طور مداوم صورت مي‌گرفت و واكنش زنجيره ‌اي كنترل شده هم به دست آمده بود. اين تجارب موفقيت‌آميز نشان مي‌داد كه ساختن بمب اتمي و همچنين استفاده از نيروي اتمي براي مقاصد صلح‌جويانه امكان‌پذير است. اين رويداد را آغاز «عصر اتم» مي‌نامند.

پس از آن با استفاده از روش‌هاي گوناگون اورانيوم و پلوتونيوم كافي براي استفاده در چند بمب توليد شد. مهندسان بمب را طرح‌ريزي كردند و بررسي نمودند كه چگونه مي‌توان به وسيله بار «تي.ان.تي» آن را منفجر كرد و اين تجربه‌ها تا اواسط سال 1945 تكميل شد.

ادامه دارد...



:: برچسب‌ها: ظهور , مهدویت , منجی , آخرالزمان , منتظران مهدی , مهدی موعو , نور تولی , هاليوود , غرب و مهدويت , هاليوود و فرجام جهان (قسمت اول) , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ALI
تاریخ : چهار شنبه 18 شهريور 1394
هاليوود و مهدويت "قسمت اول"

هاليوود و مهدويت "قسمت اول"

 

فيلمسازان‌ آمريكايي‌ مهدويت‌ را نشانه‌ گرفته‌اند

اشاره‌:

دكتر حسن‌ بلخاري‌، فارغ‌التحصيل‌ رشته‌ اديان‌ و عرفان‌، از اساتيد دانشكده‌ هنر دانشگاه‌ تهران‌ و آشنا با علوم‌ ارتباطات‌ هستند. با توجه‌ به‌ اطلاعات‌ جامعي‌ كه‌ ايشان‌ در زمينه‌ فعاليتهاي‌ رسانه‌هاي‌ غربي‌ درخصوص‌ مقابله‌ انديشه‌ اسلامي‌ و بويژه‌ موضوع‌ مهدويت‌ دارند، خدمت‌ ايشان‌ رسيديم‌ و سؤالاتي‌ را درهمين‌ زمينه‌ مطرح‌ كرديم‌.

 

با تشكر از اينكه‌ وقت‌ گراميتان‌ را دراختيار ما قرار داديد، به‌عنوان‌ اولين‌ سؤال‌ بفرمائيد كه‌ نقش‌ و جايگاه‌ سينما و رسانه‌هاي‌ صوتي‌، تصويري‌ در غرب‌ و خصوصاً آمريكا چيست‌؟

به‌ يك‌ عبارت‌ جهان‌ امروز جهان‌ تصوير است‌ و عمده‌ترين‌ مصداق‌ اين‌ تصوير سينماست‌. «پفستمن‌» در كتاب‌ «زندگي‌ در عيش‌، مردن‌ در خوشي‌» خود سه‌ دوره‌ را يا سه‌ سپهر را اصطلاحاً براي‌ انتقال‌ معلومات‌ ذكر مي‌كند. دورة‌ اول‌ دوره‌ انتقال‌ معلومات‌ به‌ وسيله‌ زبان‌ بود. پدر مي‌گفت‌ فرزند حفظ‌ مي‌كرد، دوره‌ دوم‌ دورة‌ مكتوب‌ بود و كتاب‌ حافظ‌ و حامل‌ معنا براي‌ نسل‌ بعدي‌ شد. ايشان‌ سومين‌ دوره‌ را دورة‌ تصوير مي‌داند كه‌ تصوير سينمايي‌ و تلويزيوني‌ جاي‌ دو موج‌ قبلي‌ نشسته‌ است‌. البته‌ تحليل‌ ايشان‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ تصويرها به‌صورت‌ خاص‌ دارد ساخته‌ مي‌شود و به‌ جهان‌ ارائه‌ مي‌شود، ما در قلمرو افزايش‌ دامنة‌ جهل‌ انسان‌ قرار داريم‌ تا علمش‌. تحليلي‌ كه‌ پستمن‌ ارائه‌ مي‌دهد تحليل‌ درستي‌ است‌ و اين‌ تقسيم‌بندي‌ نسبت‌ به‌ سه‌ دورة‌ انتقال‌ معلومات‌. واقعيت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ ما داريم‌ در عصر تصوير و عصر سينما زندگي‌ مي‌كنيم‌ و عنواني‌ كه‌ شما تحت‌ عنوان‌ دنياي‌ anformatic ، information يا اطلاعات‌ و انفجار اطلاعات‌ داريد عصاره‌اش‌ تصوير است‌، يعني‌ از يك‌ طرف‌ ما الان‌ در عصر اطلاعات‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ اطلاعات‌ جذابترين‌، مؤثرترين‌، كارآمدترين‌ و ماندگارترين‌ شيوة‌ ابراز آن‌ تصوير است‌. البته‌ فقط‌ اين‌ نيست‌ كه‌ حالا قدرتها دارند از اين‌ عنصر بالاترين‌ استفاده‌ را مي‌كنند. ذهنيت‌ مخاطبها هم‌، چنين‌ قدرت‌ و جايگاه‌ پذيرشي‌ را دارد. ما در شبانه‌روز بين‌ 78 تا 79% اطلاعات‌ دريافتي‌ روزانه‌ را از چشممان‌ به‌دست‌ مي‌آوريم‌ و بقيه‌ حواس‌ درصد بعدي‌ را به‌خود اختصاص‌ مي‌دهند. درعين‌ حال‌ شما اگر به‌ سيستم‌ دريافتي‌ انسان‌ نگاه‌ كنيد مي‌بينيد كه‌ نيمكرة‌ راست‌ مغز مربوط‌ به‌ علوم‌ حضوري‌ و شهودي‌ به‌صورت‌ تصوير است‌. طبق‌ تحقيقاتي‌ كه‌ طي‌ 10، 15 سال‌ گذشته‌ صورت‌ گرفته‌، انسان‌ با نيمكره‌ راست‌ مغزش‌ با اطلاعات‌ برخورد شهودي‌ مي‌كند يعني‌ در آنجا ماندگار است‌ و بزرگترين‌ و عميق‌ترين‌ تأثيرات‌ را روي‌ شخصيت‌ انسان‌ مي‌گذارد. مجموعة‌ اين‌ قضايا كه‌ من‌ به‌صورت‌ مختصر خدمت‌ شما عزيزان‌ ذكر كردم‌ معنايي‌ را مي‌سازد كه‌ تصوير را كارآمدترين‌ عامل‌ نه‌تنها براي‌ انتقال‌ معلومات‌، بلكه‌ تأثيرگذاري‌ روي‌ شخصيت‌ و روان‌ افراد قرار مي‌دهد. اين‌ مقدمه‌ به‌نحوي‌ بيانگر جايگاه‌ تصوير و سينماست‌.

ببينيد! غرب‌ در ذات‌ تكنولوژيكي‌ خودش‌ تفوق‌ طلب‌ است‌. يعني‌ ما بحثي‌ داريم‌ در فلسفه‌ علم‌ كه‌ علم‌ وقتي‌ مجتمع‌ شد في‌حد نفسه‌ قدرت‌ را به‌دنبال‌ مي‌آورد. برگرديم‌ به‌همان‌ كلامي‌ كه‌ «فرانسيس‌ بيكن‌» در ابتداي‌ رنسانس‌ گفته‌ كه‌ «هدف‌ نهايي‌ علم‌ قدرت‌ است‌». در چنين‌ فضايي‌ غرب‌ براي‌ اعمال‌ اين‌ قدرت‌ و كسب‌ مطامع‌ بيشتر از تصوير دارد بهترين‌ استفاده‌ را مي‌كند. هاليوود به‌عنوان‌ مركز فيلمسازي‌ آمريكا، كه‌ در سال‌ 700 فيلم‌ توليد مي‌كند و سالانه‌ 15، 16 ميليارد دلار سود خالص‌ دارد و نزديك‌ به‌ 78% سينماها و تلويزيونهاي‌ جهان‌ از آن‌ تغذيه‌ مي‌شوند. شما كلمات‌ را كه‌ كنار هم‌ قرار بدهيد به‌صورت‌ بسيار وسيعي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ ما با چه‌ قدرت‌ و تأثير و برنامه‌ريزي‌ عظيمي‌ از آن‌ طرف‌ روبه‌رو هستيم‌. واقعيت‌ مسأله‌ اين‌ است‌ كه‌ غرب‌ به‌ اهميت‌، قدرت‌ و تاكتيك‌ تصوير پي‌ برده‌ است‌ و از آن‌ در قالب‌ سينما دارد استفاده‌ مي‌كند. ما در غرب‌ فيلم‌ خنثي‌ نداريم‌، يعني‌ از اين‌ 600، 700 فيلمي‌ كه‌ در سال‌ توليد مي‌كند 30، 40 فيلم‌ است‌ كه‌ در سطح‌ جهان‌ مطرح‌ مي‌شوند، البته‌ آنها را هم‌ خودشان‌ مطرح‌ مي‌كنند با اسكارهايي‌ كه‌ مي‌دهند و بعضاً هم‌ به‌دليل‌ جذابيتهاي‌ عامه‌اي‌ كه‌ دارند در سطح‌ جهان‌ مطرح‌ مي‌شوند و واقعاً فرهنگسازي‌ مي‌كنند. مانند جرياني‌ كه‌ «تايتانيك‌» با دو ميليارد بيننده‌ در سطح‌ جهان‌ ايجاد كرد. اين‌ نكات‌ را به‌صورت‌ پراكنده‌ دارم‌ عرض‌ مي‌كنم‌ چون‌ درهر بعدش‌ يك‌ معناي‌ عظيمي‌ وجود دارد، مي‌خواهم‌ با اين‌ دلايل‌ نشان‌ بدهم‌ كه‌ غرب‌ به‌قدرت‌ عظيم‌ سينما پي‌ برده‌ است‌. به‌همين‌ دليل‌ الان‌ مهمترين‌ كاري‌ كه‌ مي‌كند اين‌ است‌ كه‌ مباني‌ نظري‌ خودش‌ را كه‌ محصول‌ ايده‌ها و اهدافش‌ است‌ به‌ زبان‌ تصوير ترجمه‌ مي‌كند. يعني‌ من‌ بزرگترين‌ ويژگي‌ غرب‌ را ترجمة‌ معنا به‌ تصوير مي‌دانم‌. چون‌ روانشناسي‌ مدرن‌ بيانگر اين‌ است‌ كه‌ تأثيري‌ كه‌ تصوير دارد هيچ‌ كلامي‌ ندارد و بحثي‌ در روانشناسي‌ داريم‌ كه‌ هر تصوير معادل‌ هزار كلمه‌ است‌.

كار ديگر تصوير و سينما توأماً درگير كردن‌ احساسات‌ و ادراك‌ است‌. سخنورها ادراك‌ را مخاطب‌ قرار مي‌دهند و فيلمهاي‌ بي‌محتوا احساس‌ را و فيلمهاي‌ هدفمند ادراك‌ و احساس‌ را با هم‌. در چنين‌ قلمرويي‌ احساس‌، جذابيت‌ را، ادراك‌ معناپذيري‌ را و جمع‌ آنها سينما را مي‌سازد. من‌ معتقدم‌ و در حقيقت‌ واقعيتهايي‌ جهاني‌ و هاليوود و فرهنگسازي‌ آن‌ بيانگر اين‌ است‌ كه‌ غرب‌ دارد از سينما حداكثر استفاده‌ را مي‌برد، چون‌ برايش‌ استفاده‌ دارد لذا جايگاه‌ ويژه‌اي‌ هم‌ دارد.

با توجه‌ به‌ اهميت‌ مسأله‌ فرهنگ‌سازي‌ كه‌ فرموديد، نكته‌اي‌ كه‌ معمولاً در فرهنگها مطرح‌ است‌ مقوله‌اي‌ به‌نام‌ «مدينة‌ فاضله‌» و يا «آرمانشهر» است‌ و قطعاً غرب‌ هم‌ به‌دنبال‌ ترويج‌ چيزي‌ با اين‌ عنوان‌ است‌. براي‌ عرضه‌ الگوي‌ مطلوب‌ غرب‌ دراين‌ زمينه‌ سينما و رسانه‌هاي‌ تصويري‌ چه‌ نقشي‌ را ايفا مي‌كنند؟

 

ما در دهة‌ 90 دو اتفاق‌ جدّي‌ داشتيم‌ در چارچوب‌ همين‌ آرمانشهري‌ كه‌ غربيها تعقيب‌ مي‌كنند: يكي‌ كاربرد اصطلاح‌ نظم‌ نوين‌ جهاني‌ (New World Order) توسط‌ بوش‌ و گفتند ما داريم‌ اين‌ را تعقيب‌ مي‌كنيم‌ و يكي‌ هم‌ نظريه‌ پايان‌ تاريخ‌ فوكوياما. در نظريه‌ پايان‌ تاريخ‌ فوكوياما مي‌گويد: دموكراسي‌ ليبرال‌ آرزوي‌ نهايي‌ است‌ كه‌ با فروپاشي‌ رقيب‌ سرسخت‌ ليبرالها كه‌ كمونيسم‌ بود، ما داريم‌ وارد اين‌ فضا مي‌شويم‌ و تاريخ‌ دارد عملاً پروسة‌ تكاملي‌ خودش‌ را درحد نهايي‌اش‌ طي‌ مي‌كند. اين‌ دو مسأله‌ به‌نحوي‌ از نيت‌ سياسي‌ غرب‌ در Globalization (جهاني‌ شدن‌) و در ايجاد يك‌ فرهنگ‌ جهاني‌ و تحميل‌ آن‌ بر جهان‌ پرده‌ برداشت‌. مي‌خواهم‌ اين‌ نكته‌ را خدمتتان‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ رسانه‌ها مهمترين‌ و اصلي‌ترين‌ ابزار تسلط‌ فرهنگي‌ غرب‌ محسوب‌ مي‌شوند چون‌ اولاً تصوير يك‌ زبان‌ بين‌المللي‌ است‌. ما در زبان‌ مشكل‌ داريم‌. مثلاً يك‌ آفريقايي‌ اگر زبان‌ انگليسي‌ نداند نمي‌تواند با فرهنگ‌ غرب‌ ارتباط‌ برقرار كند. ولي‌ ازطريق‌ تصوير چرا. اخيراً در يكي‌ از روزنامه‌ها گزارشي‌ خواندم‌ با عنوان‌ مسجد و ماهواره‌ كه‌ بررسي‌ كرده‌ بود تأثير ماهواره‌ را در فرهنگ‌ مراكش‌ به‌عنوان‌ يك‌ كشور مسلمان‌، نتايجي‌ كه‌ گرفته‌ بود وحشتناك‌ بود، نسبت‌ به‌ آن‌ مباني‌ ارزشي‌ كه‌ ما داريم‌.

مي‌خواهم‌ اين‌ نكته‌ را خدمتتان‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ غرب‌ مدينة‌ فاضله‌اي‌ در ذهن‌ خودش‌ ساخته‌، گرچه‌ در خود غرب‌ هم‌ اين‌ مدينة‌ فاضله‌ منتقدان‌ جدّي‌ خودش‌ را دارد مثل‌ «آلن‌ دومينو»، «برژينسكي‌» و «روژه‌ گارودي‌» هم‌ به‌عنوان‌ يك‌ مسلمان‌. ولي‌ واقعيت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ آن‌ كساني‌ كه‌ دارند برنامه‌ريزي‌ مي‌كنند در اين‌ قلمرو اينها دنبال‌ اهداف‌ و منافع‌ خاص‌ خودشان‌ هستند و سعي‌ مي‌كنند كه‌ اين‌ مدينة‌ فاضله‌ را فقط‌ و فقط‌ ازطريق‌ تصوير به‌وجود بياورند. الان‌ مقاله‌ و سخنراني‌ جواب‌ نمي‌دهد. سمينارهاي‌ تخصصي‌ شايد روشنفكران‌ جهان‌ سومي‌ را مجاب‌ كند امّا غرب‌ يكي‌ از اهداف‌ اصلي‌اش‌ جلب‌ افكار عمومي‌ است‌. در فضايي‌ كه‌ دموكراسي‌ اصل‌ مي‌شود رأي‌ عمومي‌ قدرت‌ساز است‌ به‌همين‌ دليل‌ شما بايد روي‌ رأي‌ عمومي‌ كار بكنيد، روي‌ جلب‌ آراء عمومي‌ بايد كار كنيد، لذا او هدف‌ جدّي‌اش‌ را جلب‌ ا فكار عمومي‌ قرار داده‌ و فيلمها دارند در اين‌ قلمرو آن‌كار را مي‌كنند، شما اگر به‌ مجموعة‌ فيلمهايي‌ كه‌ در اين‌ دو دهه‌ بويژه‌ پس‌ از طرح‌ نظم‌ نوين‌ ساخته‌ شده‌ نگاه‌ كنيد اين‌ مسأله‌ كاملاً ملموس‌ است‌. اجازه‌ بدهيد من‌ يك‌ مثال‌ مصداقي‌ مشخص‌ بزنم‌. آمريكايي‌ها فيلمي‌ ساخته‌اند به‌ روز استقلال‌ (Independence day) . اين‌ فيلم‌ از لحاظ‌ جلوه‌هاي‌ ويژه‌ (Special effect) بسيار بالاست‌ و خيلي‌ هم‌ در آمريكا مطرح‌ شد و در جهان‌ هم‌ روي‌ آن‌ خيلي‌ تبليغ‌ شد. چهارم‌ ژوئيه‌ در تقويم‌ آمريكايي‌ روز استقلال‌ آنها محسوب‌ مي‌شود. در اين‌ فيلم‌ يك‌ گروه‌ فضايي‌ به‌ كره‌ زمين‌ حمله‌ مي‌كنند و امريكايي‌ها دفاع‌ مي‌كنند، درنهايت‌ در روز استقلال‌ اينها دشمنان‌ را دفع‌ مي‌كنند. خيلي‌ها اين‌ فيلم‌ را به‌عنوان‌ action و با جلوه‌هاي‌ ويژة‌ برتر گرفتند امّا به‌ پيامي‌ كه‌ اين‌ فيلم‌ داشت‌ اصلاً توجه‌ نشد.

پيام‌ اين‌ بود كه‌ آمريكا و نظام‌ فرهنگي‌ حاكم‌ بر غرب‌ تنها سيستمي‌ است‌ كه‌ جهان‌ را از خطراتي‌ كه‌ وجود دارد حفظ‌ مي‌كند و اين‌ پيام‌ را در اكثر فيلمها ترويج‌ و تبليغ‌ مي‌كند، حتي‌ در فيلمي‌ كه‌ اخيراً تلويزيون‌ ما (احتمالاً در ايّام‌ نوروز 79) نشان‌ داده‌ شد كه‌ باز هم‌ آدم‌ فضايي‌ها حمله‌ مي‌كنند، آمريكايي‌ مردم‌ را نجات‌ مي‌دهند. در فيلم‌ پيشگوئيهاي‌ نوستر آداموس‌ كه‌ حتماً بحثمان‌ به‌ آن‌ خواهد رسيد اين‌ امريكاست‌ كه‌ مقابل‌ مسلمانها مي‌ايستد يا مثلاً بازي‌ كامپيوتري‌ خيلي‌ مشهور «يا مهدي‌» كه‌ اسم‌ اصلي‌اش‌ ûPersian Gulf inferno‎ (جهنم‌ خليج‌ فارس‌) است‌. خليج‌ فارس‌ را مركز حركتهاي‌ تروريستي‌ جهان‌ جلوه‌ مي‌دهد. ما در بعد روانشناسي‌ مي‌گوئيم‌ اين‌ بازي‌ افراد را نسبت‌ به‌ امام‌ زمان‌ و لفظ‌ «يا مهدي‌» شرطي‌ مي‌كند ولي‌ وقتي‌ باطن‌ قضيه‌ را نگاه‌ مي‌كنيد مي‌بينيد پيام‌ ديگري‌ هم‌ دارد و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ خليج‌ فارس‌ مركز حركتهاي‌ تروريستي‌ جهان‌ مي‌شود حضور نظامي‌ امريكا در خليج‌ فارس‌ توجيه‌ مي‌شود. غرب‌ يكي‌ از كارهايش‌ اين‌ است‌ كه‌ قبل‌ از اينكه‌ به‌ عمليات‌ گسترده‌ دست‌ بزند ازطريق‌ رسانه‌ها كار خودش‌ را توجيه‌ مي‌كند. شما جريان‌ خليج‌ فارس‌ را ببينيد، ما يك‌ بحث‌ بسيار مهمي‌ را درباره‌ بحران‌ خليج‌ فارس‌ داشتيم‌ كه‌ گفتند جنگ‌ رسانه‌هاست‌، نه‌ جنگ‌ تسليحات‌. سي‌. ان‌. ان‌ (CNN) نقش‌ بسيار جدّي‌ داشت‌، وقتي‌ كه‌ فضا دارد وارد چنين‌ قلمرويي‌ مي‌شود، رسانه‌ها در پياده‌كردن‌ اهداف‌ غرب‌ نقش‌ جدّي‌ دارند. مثال‌ ملموس‌ ديگري‌ را خدمتتان‌ عرض‌ كنم‌. ما الان‌ جنگي‌ را در نظام‌ جنگهاي‌ مدرن‌ داريم‌: جنگ‌ اينترنت‌ و الكترونيك‌، به‌عنوان‌ مثال‌ يكي‌ دوماه‌ پيش‌ بود كه‌ اسرائيليها سايت‌ حزب‌الله را شكسته‌ بودند و پرچم‌ اسرائيل‌ را در سايت‌ آنها گذاشته‌ بودند و كاري‌ كه‌ حزب‌اللهي‌ها كرده‌ بودند خيلي‌ جالب‌ بود، آنها آمده‌ بودند ساعتها كنگره‌ «كفنفست‌» اسرائيل‌ و مراكز حساس‌ اسرائيل‌ را اشغال‌ كرده‌ بودند، يعني‌ بلافاصله‌ جواب‌ داده‌ بودند و پاتك‌ كرده‌ بودند. لذا مي‌بينيد اصلاً فضاي‌ جنگها، برخوردها و تأثيرگذاري‌ در جهان‌ دارد عوض‌ مي‌شود و من‌ در قلمروهاي‌ مختلف‌ كه‌ بررسي‌ كرده‌ام‌ ديده‌ام‌ كه‌ در اكثريت‌ اين‌ قلمروها تصوير است‌ كه‌ حرف‌ اول‌ را مي‌زند، همه‌ مي‌خواهند مخاطب‌ را جلب‌ كنند آن‌ هم‌ به‌ بهترين‌ و جذابترين‌ شكل‌ كه‌ تصوير است‌. يك‌ جمله‌ خدمتتان‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ عصارة‌ بحثم‌ و جواب‌ كلي‌ سؤال‌ شما باشد كه‌ غربيها اولاً قطعاً مدينة‌ فاضله‌ دارند، اين‌ مدينة‌ فاضله‌ را دارند ذكر مي‌كنند كه‌ همان‌ دموكراسي‌ ليبرال‌ است‌.

وقتي‌ تافلر در كتاب‌ «جابجايي‌ قدرت‌» خودش‌ مي‌گويد: «بسياري‌ از فرهنگها و مردم‌ جهان‌ تشنة‌ اقتباس‌ از زندگي‌، مفد و فرهنگ‌ غربي‌ هستند» (كه‌ من‌ روي‌ اين‌ اصطلاح‌ تكيه‌ مي‌كنم‌) دارد به‌نحوي‌ تبليغ‌ مي‌كند گرچه‌ برخوردش‌ نقادانه‌ است‌ ولي‌ بطن‌ اين‌ نقادي‌ از لحاظ‌ روانشناسي‌ متهم‌ است‌ و در اصل‌ تبليغ‌ است‌.

ثانياً، بستر اين‌ جهاني‌ سازي‌ و اين‌ معنا كه‌ جهان‌ را تحت‌ اين‌ مدينة‌ فاضله‌ تسخير كنند رسانه‌ها هستند. من‌ در همين‌ فضا يك‌ نكته‌ مهم‌ ديگر را عرض‌ كنم‌ كه‌ باز مصداقي‌ است‌. ما در سال‌ 2000 فيلم‌ ديگري‌ داشتيم‌ در هاليوود با عنوان‌ ماتريكس‌ (Matrix) . اين‌ فيلم‌ فروش‌ و استقبال‌ غيرمنتظره‌اي‌ داشت‌.

چهار جايزه‌ اسكار گرفت‌ ،به‌دليل‌ اينكه‌ جلوه‌هاي‌ ويژه‌ و بهترين‌ تدوين‌ صدا و مواردي‌ از اين‌ قبيل‌ داشت‌. من‌ در دانشگاههاي‌ كشور بحثي‌ تحت‌ عنوان‌ «هويت‌ انسان‌ فردا» داشتم‌ و بعد از آن‌ نقد و نمايش‌ ماتريكس‌ و اخيراً اين‌ برنامه‌ را در دانشگاه‌ تهران‌ داشتيم‌. نكته‌ مهمي‌ كه‌ در چارچوب‌ بحث‌ ما از اين‌ فيلم‌ وجود دارد اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ فيلم‌ هويت‌ انسان‌ آينده‌ كه‌ به‌ ماشين‌ تبديل‌ شده‌ زير سؤال‌ مي‌رود. امّا نجاتي‌ كه‌ براي‌ فرار از اين‌ بحران‌ ذكر مي‌شود شهري‌ است‌ به‌اسم‌ Zion (صهيون‌) يعني‌ شما در اين‌ فيلم‌ پنج‌، شش‌ بار كلمه‌ صهيون‌ را مي‌شنويد با اصطلاح‌ لاتين‌ آن‌ و با چهرة‌ شهر منجي‌. يعني‌ تصويري‌ كه‌ ارائه‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ فقط‌ يكجاست‌ كه‌ در آنجا مي‌توانيد نجات‌ پيدا كنيد، چه‌ در قلمرو ماده‌ و چه‌ معنا و آن‌ Zion است‌.

مي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ وقتي‌ شما مي‌بينيد كه‌ ماتريكس‌ ساخته‌ مي‌شود و در جهان‌ آن‌ را در بوق‌ و كَرنا مي‌كنند، جلوه‌هاي‌ ويژه‌ بسيار عظيمي‌ درآن‌ به‌كار مي‌رود كه‌ واقعاً حيرت‌انگيز و بسيار جالب‌ است‌، امّا برفراز اين‌ معاني‌ صهيون‌ قرار داده‌ مي‌شود يعني‌ اينكه‌ براي‌ غرب‌ جا انداختن‌ مسألة‌ مدينة‌ فاضله‌ مهم‌ است‌ و بسترش‌ را تصوير برگزيده‌ است‌. مگر در دهة‌ 50 ميليونها دلار در صحراها خرج‌ ساختن‌ فيلمهاي‌ پرخرجي‌ مثل‌ «بن‌هور» و «ده‌ فرمان‌ موسي‌» نشد؟ الان‌ اين‌ مسأله‌ براي‌ ما دارد كشف‌ مي‌شود كه‌ در آن‌ زمان‌ اسرائيل‌ مشكل‌ مشروعيت‌ را داشت‌ و مشكل‌ مشروعيت‌ را فقط‌ تصوير حل‌ مي‌كرد. سينماها هم‌ پر مي‌شد، خبري‌ خواندم‌ كه‌ وقتي‌ فيلم‌ بن‌هور وارد ايران‌ شد، (حالا چطور اسرائيل‌ با رژيم‌ تماس‌ گرفته‌ بود نمي‌دانم‌) بسرعت‌ ترجمه‌ شد. يعني‌ در تاريخ‌ سينماي‌ ايران‌ فيلمي‌ كه‌ بسرعت‌ و در كمترين‌ زمان‌ ترجمه‌ و ديالوگهاي‌ آن‌ جهت‌ ارائه‌ آماده‌ شد، فيلم‌ بن‌هور بود و بعد هم‌ ده‌فرمان‌. اسرائيل‌ قدرت‌ تصوير را شناخت‌ و از سيستم‌ سينما استفاده‌ كرد و خود را جا انداخت‌. اين‌ مثالها بحث‌ را براي‌ خواننده‌ ملموس‌ مي‌كند. من‌ يك‌ سخنراني‌ در دانشگاه‌ شيراز داشتم‌، سال‌ 77 كه‌ بحثم‌ مهدويت‌ و غرب‌ بود ـ بحثي‌ كه‌ در جاهاي‌ مختلف‌ دارم‌ ـ در آنجا از كنفرانس‌ سال‌ 1984 تل‌آويو پرده‌ برداشتم‌ و سياستهايي‌ كه‌ اينها داشتند و بازي‌ كامپيوتري‌ «يا مهدي‌» را به‌ آنها نشان‌ دادم‌. چند روز بعدش‌ بخشهاي‌ مهم‌ سخنراني‌ من‌ و تصاويري‌ از اين‌ بازي‌ در مجلة‌ دانشگاه‌ شيراز منتشر مي‌شود و پنج‌، شش‌ صفحه‌ را به‌خود اختصاص‌ مي‌دهد. اين‌ مجله‌ در اينترنت‌ سايت‌ داشت‌، حدود يكماه‌ بعد تدوين‌كنندگان‌ مجله‌ رفته‌ بودند كه‌ مجله‌ خودشان‌ را ورق‌ بزنند ديدند كه‌ مثلاً از صفحه‌ 4 يكدفعه‌ مي‌رود به‌ صفحه‌ 11، يعني‌ بررسيهايي‌ كه‌ كرده‌ بودند ديدند كه‌ سيستمي‌ (كه‌ آنها حدس‌ مي‌زدند اسرائيل‌ بوده‌) سايت‌ را شكسته‌ و وارد آن‌ شده‌ بود و اين‌ چند صفحه‌ را حذف‌ كرده‌ بود. چرا؟ چون‌ اينترنت‌ جهاني‌ است‌. يعني‌ اينقدر براي‌ آنها رسانه‌ها مهم‌ است‌.

با توجه‌ به‌ مطرح‌ بودن‌ بحث‌ آيندة‌ جهان‌ در صحبتهاي‌ انديشمندان‌ مختلف‌ غربي‌ نظير هانتينگتون‌ و فوكوياما و... و مسأله‌ آرماگدون‌ (Armageddon) يا نبرد آخرالزمان‌، ديدگاه‌ غرب‌ نسبت‌ به‌ مسألة‌ آخرالزمان‌ چيست‌ و چطور مي‌توان‌ اين‌ نظريه‌پردازي‌ را در صحنة‌ عمل‌ سياسي‌ و نظامي‌ و فرهنگي‌ و سينمايي‌ ديد؟

 

به‌ نكته‌ مهمي‌ اشاره‌ كرديد. اگر شما به‌ تاريخ‌ سينما مراجعه‌ كنيد از تقريباً 1964، 1965 (غير از مسأله‌ اسرائيل‌ كه‌ مربوط‌ به‌ دهة‌ 50 است‌ و به‌ فيلم‌ بن‌هور يازده‌ اسكار دادند) سينما وارد مرحلة‌ جديدي‌ مي‌شود كه‌ اين‌ مرحله‌ توجيه‌كننده‌ افزايش‌ قدرت‌ تسليحاتي‌ شرق‌ و غرب‌ است‌، يعني‌ از آن‌ موقع‌ فيلمها مي‌روند سراغ‌ بشقاب‌پرنده‌ها و موجودات‌ فضايي‌ مثل‌ فيلمهاي‌ جنگ‌ ستارگان‌ (Jour locus) كه‌ از همان‌ موقع‌ شروع‌ شد، بعد كشف‌ شد كه‌ شرق‌ و غرب‌ كه‌ اين‌ فيلمها را مي‌سازند تعمّد دارند. اگر انسان‌ نسبت‌ به‌ يك‌ قدرت‌ فضايي‌ بسيار قدرتمند ترسانده‌ مي‌شد تلاش‌ در جهت‌ افزايش‌ قدرت‌ تسليحاتي‌ شرق‌ وغرب‌ توجيه‌ مي‌شد و توجيه‌ هم‌ شد.

يك‌ دروغ‌ اگر به‌ حد تواتر برسد مي‌شود حقيقت‌. وقتي‌ ده‌نفر هي‌ بيايند يك‌ دروغ‌ را تكرار كنند، انسان‌ از لحاظ‌ رواني‌ تكان‌ مي‌خورد. فيلمهاي‌ مختلف‌ وقتي‌ بينندگان‌ را مي‌ترساندند توصيه‌ مي‌كردند كه‌ ما بايد اين‌ فضا را رشد بدهيم‌. پس‌ اينكه‌ ذهن‌ طراح‌ غرب‌ درجهت‌ شيوع‌ مطلوبهاي‌ خودش‌ و جا انداختن‌ آن‌ در سطح‌ جهان‌ با تصوير مسأله‌ كاملاً روشني‌ است‌؛ چرا كه‌ نيازي‌ به‌ ايجاد رابطه‌ ندارد. تاريخ‌ سينما و همچنين‌ گذر زمان‌ و پرده‌ برداشتن‌ اهداف‌ پشت‌ پرده‌ غرب‌ اين‌ را روشن‌ مي‌كند. امّا اين‌ موضوع‌ چه‌ ارتباطي‌ با بحثهاي‌ آخرالزماني‌ (فيوچريسم‌) كه‌ مثل‌ تافلر و فوكوياما، هانيتنگتون‌ و برژينسيكي‌ و... مطرح‌ مي‌كنند، دارد؟

واقعيت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ بحث‌ آينده‌گرايي‌ در غرب‌ خيلي‌ جدّي‌ است‌ و به‌عبارتي‌ جدي‌تر از فضاي‌ ما و علتش‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ ما با مسأله‌ انتظار در بعد مذهبي‌ و ديني‌ خودمان‌ روبرو مي‌شويم‌، حضرت‌ امام‌ زمان‌، عليه‌السلام‌، در قلمرو ديني‌ ما حضور دارد. من‌ البته‌ حالا يك‌ بحثي‌ را خدمتتان‌ ارائه‌ مي‌دهم‌ كه‌ اين‌ مطلب‌ در تمامي‌ ابعاد سياسي‌ و اجتماعي‌ و فرهنگي‌ شيعة‌ ناب‌ حضور دارد ولي‌ در ذهن‌ عامه‌ وقتي‌ بعد مذهبي‌ مطرح‌ است‌ امام‌ زمان‌، عليه‌السلام‌، مطرح‌ است‌، در بعد سياسي‌ و اجتماعي‌ و علمي‌ ديگر مطرح‌ نيست‌. امّا در غرب‌ بحث‌ آينده‌نگري‌ در تمامي‌ ابعاد فوق‌العاده‌ جدّي‌ است‌ به‌همين‌ دليل‌ متفكران‌ بخش‌ مهمي‌ از افكارشان‌ را صرف‌ اين‌ مي‌كنند، چرا؟ چون‌ قلمرو Scientific (علمي‌) غرب‌ بالاست‌. شما در علوم‌ تجربي‌ وقتي‌ به‌ دوتا فرمول‌ برسيد مي‌توانيد پيش‌بيني‌ كنيد. يعني‌ با چهار مورد استقراء وقتي‌ آزمايش‌ كرديد و به‌ يك‌ نتيجه‌ رسيديد قانون‌ مي‌سازيد كه‌ پس‌ در اين‌ شرايط‌ اگر چنين‌ بشود، چنان‌ مي‌شود. اين‌ «مي‌شود» امري‌ آينده‌اي‌ است‌، امر زماني‌ فراحال‌ و فراگذشته‌ است‌. در ذات‌ تمدنهاي‌ بشدت‌ علم‌گرا متأثر از آينده‌نگري‌ و پيش‌بيني‌ علم‌ في‌نفسه‌ روانشناسي‌ وجامعه‌شناسي‌ و سياست‌ و... آن‌ جامعه‌ هم‌ آينده‌نگر مي‌شود و دنبال‌ سيستمهايي‌ مي‌گردد كه‌ به‌ آينده‌ نفوذ كند. فيلمي‌ دارند آمريكائيها كه‌ بسيار هم‌ قوي‌ هست‌ به‌ اسم‌ Goast (روح‌) كه‌ ترجمه‌ دقيقش‌ در فارسي‌ مي‌شود «شبح‌». اين‌ فيلم‌ چند اسكار گرفت‌.

پي‌نوشت‌ها:

1. «در دسامبر 1984 م‌ (1356 ش‌.) در دانشكدة‌ تاريخ‌ دانشگاه‌ تل‌آويو با همكاري‌ مؤسسة‌ مطالعاتي‌ شيوهه‌ ـ كه‌ يك‌ مؤسسه‌ مطالعاتي‌ غيرانتفاعي‌ است‌ و متصل‌ به‌ صهيونيسم‌ ـ كنفرانسي‌ با حضور 300 شيعه‌شناس‌ درجة‌ يك‌ جهان‌ برگزار شد و ظرف‌ مدت‌ 3 روز در آن‌ 30 مقاله‌ ارائه‌ شد و به‌قول‌ مارتين‌ كرامر يكي‌ از شيعه‌شناسان‌ جهان‌ كه‌ دبير اين‌ كنفرانس‌ بود، هدف‌ اصلي‌ از برپايي‌ اين‌ كنفرانس‌، شناخت‌ مفاهيم‌ محوري‌ در تمدن‌ شيعة‌ اثني‌عشري‌ و بعد بالطبع‌ شناسايي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ سال‌ 57 در كشور ايران‌ بود». تهاجم‌ يا تفاوت‌ فرهنگي‌، حسن‌ بلخاري‌، ص‌ 93.



:: برچسب‌ها: ظهور , مهدویت , منجی , آخرالزمان , منتظران مهدی , مهدی موعو , نور تولی , هاليوود , غرب و مهدويت , هاليوود و مهدويت (قسمت اول) , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ALI
تاریخ : دو شنبه 16 شهريور 1394

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد